وقتی رنج میکشیم، چیزی که همه تجربه خواهیم کرد، اغلب یک راز باقی خواهد ماند که آیا هم زمان ایمان هم وجود خواهد داشت؟
در تفکر مسیحی، ایمان هرگز امری سادهلوحانه یا خام نیست، بلکه بر قدرت مفعول آن ایمان، استوار است. ایمانی که وابسته به خدایی ظالم یا حقهباز و پست باشد، در نهایت فرد را با یک ناامیدی تلخی روبرو میکند.
وقتی مسیحیان بهطور جدی دربارۀ شر و رنج فکر میکنند، یکی از مهمترین دلایلی که با قاطعیت میتوانیم به خدا اطمینان کنیم این است که او پسرش را فرستاد تا بهجای ما رنج بکشد. کسی که برای او زندگی میکنیم میداند که رنج چیست – نه فقط از این لحاظ که او همه چیز را میداند، بلکه آن را تجربه کرده است.
وقتی متقاعد شدهایم که به ناحق رنج میکشیم احتمالاً فریاد عدالت سر میدهیم. میخواهیم که خدا عادل باشد و فوراً ما را از رنج رهایی دهد؛ میخواهیم خدا منصف باشد و فوراً این رنج را به کسانی بدهد که سزاوار آن هستند.
ما فرضیههایی میسازیم
مشکل این عدالت و انصاف این است که اگر واقعاً عادلانه، منصفانه و عاجل بود، ما فوراً درخواست رحمت، محبت و بخشش میکردیم – درخواست هر چیزی به جز عدالت. زیرا اغلب اوقات وقتی درخواست عدالت میکنم، منظور اصلی من حول محور سه فرضیه میچرخد، فرضیههایی که همواره تشخیص داده نمیشوند:
۱. میخواهم که این عدالت فوراً اجرا شود.
۲. من عدالت را در این مورد میخواهم و نه ضرورتاً در هر موردی.
۳. پیشفرض من این است که در این مورد درک درستی از شرایط دارم.
بایستی این سه پیشفرض را بررسی کنیم. نخست آنکه، کتاب مقدس به ما اطمینان میدهد که خدا عادل است و عدالت در نهایت بهانجام میرسد و شاهد اجرای آن خواهیم بود. اما زمانی که مصرانه درخواست عدالت میکنیم، معمولاً منظوری فراتر از آن داریم. منظور ما این است که همین الان تبرئه شویم و بیگناهیمان ثابت شود! دوم اینکه، درخواست آنی عدالت در هر موردی غیرقابل درک است. اغلب اوقات عدالت مرا در جبهۀ گناهکار مییابد و خیلی وقتها دارم غیرمستقیم محکومیت خودم را صادر میکنم. اما عدالتی که فقط به نفع من اجرا شود، اصلاً عدالت نیست. عدالت انتخابی، که نفع فردی را بر دیگری میجوید، نام دیگر فساد است. و هیچ کس یک خدای فاسد را نمیخواهد. و سوم اینکه، وقتی با احساسات شدید خواهان اجرای عدالت میشوم، معمولاً بدین خاطر است که فکر میکنم شرایط را بهخوبی درک کردهام. آنقدر کودن نیستم که بگویم باید شرایط را برای خدا توضیح دهم، اما در واقع این شبیه طرز رفتار من است.
ممکن است فردی اعتراض کند که چون نویسنده مزمور دائماً از خدا طلب عدالت و اثبات حقانیت میکرد، پس انجام چنین کاری نمیتواند غلط باشد. و من قبول دارم، البته تا جایی که آن سه فرضیۀ پنهان بهصورت نهان با هم در کار نیستند. بهعنوان مثال، اگر نویسنده مزمور – یا بمانند آن هر ایمانداری پس از او – از خدا درخواست عدالت کند، نه صرفاً در این مورد بلکه چون خدا خدای عادلی است، این درخواست تا حدودی تغییر پیدا میکند. اگر این ایماندار به این تشخیص برسد که زمانبندی خداوند بیعیب و نقص است، و اینکه اگر خداوند رحمت خود را مشمول ما نکند، همۀ ما هلاک میشویم (هرچه باشد نویسنده مزمور بیش از آنکه بخواهد حقانیتش ثابت شود، رحمت طلب میکند) و اینکه گاهی فریادهای عدالتخواهی ما نمیتواند چیزی بیشتر از درخواستهای مبهم اما مصرانۀ ما برای دریافت کمک باشد، دقیقاً بدینخاطر که درک درستی از اتفاقی که در جریان است نداریم، آن زمان، تا حد زیادی از شر فرضیههای مخفی و کثیف که دائماً فریادهای عدالتخواهی ما را خدشهدار می کنند، خلاصی مییابیم.
ما خواهان خشنودی و کامیابی آنی هستیم
تصور کنید که خدا برای هر عمل نیکو، هر فکر شفقتآمیز و هر حقیقتی که بیان میشود، یک خشنودی و رضایت آنی بدهد؛ و برای هر عمل شرورانه، هر فکر آلوده و هر دروغی یک درد و رنج آنی. فرض کنید تناسب لذت و درد دقیقاً بر طبق مقیاس نیکویی و شرارتی بود که خدا در ما میدید. در نتیجه چه دنیایی خواهیم داشتیم؟
بسیاری از نویسندگان سوالاتی از این قبیل مطرح کردهاند. آنها نتیجه میگیرند که چنین نظامی ما را به ماشین تبدیل میکرد. آن موقع ما بهخاطر ارزش ذاتی خدا او را پرستش نمیکردیم، چونکه دلیل ما از این کار لذت شخصی خودمان میشد. آن موقع ما بدین خاطر که دروغگویی نادرست است و خدایی که دوستش داریم از آن نفرت دارد، از دروغ خودداری نمی کردیم، بلکه صرفا برای جلوگیری از عواقب ناخوشایند بعد آن، دروغ نمی گفتیم. ما بدین خاطر که قلبمان با محبت خدا تبدیل گشته، به همسایۀ خود محبت نمی کردیم، بلکه به خاطر این محبت می کردیم چون لذت شخصی را به رنج شخصی ترجیح می دادیم.
به نظر من اگر خدا چنین نظامی را در جهان برپا میکرد، همه چیز بدتر میشد. خدا فقط به اعمال بیرونی ما نگاه نمیکند. او به دل ما نگاه میکند. این نظامِ تحمیل شده و تنبیه بیرحمانه «عادلانه» قلبهای ما را نمی توانست عوض کند. درون ما آتشی از رنجش و غیظ فروزان می بود. اطاعت ما ظاهری و بیاحساس می بود؛ قلب و پرستش ما برانگیخته نمی شد. این اثرات در ابتدا ممکن است باعث توبۀ ما شوند، اما باعث وفاداری و سرسپردگی ما نخواهند شد. و از آنجایی که خدا قلب ما را کاوش میکند، دائماً این عواقب را به وجود میآورد. دنیا به دردی سوزان بدل میگشت؛ و دنیا جهنم میشد.
آیا واقعاً چیزی جز این عدالت آنی و موثر نمیخواهید؟ پس به جهنم روانه شو.
ما معیار و استانداردی را فرض می کنیم
عامل دیگری وجود دارد که ما صراحتاً باید با آن روبرو شویم. ما وقتی طلب عدالت میکنیم، یک سری پیش فرض هایی برای معیار این عدالت داریم. اگر این معیارها، معیارهای خدا باشند، او آنها را بهوضوح بیان کرده است: مزد گناه مرگ است (رومیان ۲۳:۶). ما از راه دیگری به جهنم بازگشتهایم.
باید شکرگزار باشیم که خدای ما خدای عدالت است. اگر اینطور نبود و در آخر، اطمینانی از برقراری این عدالت وجود نداشت، آنوقت کل نظام اخلاقی سقوط میکرد (همانطور که در انسانگرایی خداناباوری میبینیم). اما باید بههمان میزان شکرگزار باشیم که خدا فقط خدای عدالت نیست. بلکه او خدای محبت، رحمت، شفقت و بخشش نیز است.
ما تبرئه خواهیم شد
این مشخصه هیچ جایی تاثیرگذارتر از روی صلیب به نمایش گذاشته نشده است. از طرفی، این ناعادلانهترین و بیانصافانهترین کار در کل تاریخ بود. او که بیگناه بود، قربانی گناه ما شد؛ او که هرگز بر علیه پدر آسمانی خود سرکشی نکرد، از سوی طغیانگران وحشیانه مصلوب شد؛ او که هرگز نمیدانست محبت نکردن خدا با دل و جان و فکر و قوت یعنی چه، از سوی خدا رها شد و فریاد برآورد «ای خدای من! ای خدای من! چرا مرا واگذاشتی؟»
و این «بیانصافانهترین» عمل بود که عدالت خدا را بهانجام رسانید و باعث شد طغیانگران گناهکاری مانند من بخشش خدا را تجربه کنند و وعدۀ جاودانگی برکتی را که لایقش نبودند، بچشند.