جای تعجب نیست که نظرسنجی و مطالعات یک چیز را نشان میدهند که: طی دو دهه گذشته، تعداد آمریکاییهایی که میگویند بیخدا، ندانمگرا، بیدین یا «به هیچ چیز به خصوصی» ایمان ندارند، به طور مداوم افزایش یافته است. هر نسل، از نسل X (ایکس)[1] تا نسل هزاره[2] و تا نسل Z (زِد)[3]، به طور قابل توجهی کمتر مذهبی و نسبت به نسل قبل کمتر مشتاق رفتن به کلیسا هستند.
این باید به این معنی باشد که مسیحیان در مورد دلایل ایمان خود بیشتر با همسایگان، همکاران و دوستان خود صحبت میکنند، اما در واقع اینطور نیست. مطالعهای که اخیراً به سفارش سازمان زمان لوتر انجام گرفت، نشان میدهد که از سال ۱۹۹۳، شمار مسیحیانی که گفتند «به اعتقاد من هر مسیحی موظف است ایمان خود را به اشتراک بگذارد» و تعداد کسانی که گفتند در مورد مزایای مسیحی شدن با دیگران صحبت نمیکنند، به شدت کاهش یافته است (به گفتگوهای روحانی در عصر دیجیتال، گروه بارنا، ۲۰۱۸ مراجعه کنید)[4]. از این رو، در زمانیکه که نیاز بیشتری به بشارت دادن و به اشتراک گذاشتن خبر خوش درباره عیسی وجود دارد، رغبت کمتری برای این کار دیده میشود.
چرا نمیخواهیم ایمانمان را علنی کنیم
چرا؟ عوامل زیادی وجود دارند. اول اینکه صحبت در مورد ایمان مسیحی بسیار پیچیده است. یک نسل پیش، میتوانستید فرض کنید که اکثر مردم به خدا، زندگی پس از مرگ، اخلاقیات، حقیقت گناهشان ایمان داشتند و برای کتاب مقدس احترام قائل بودند. مسیحیان همواره وجود این مفاهیم (یا «نکات») را در نظر میگرفتند، و تبلیغ مسیحیت عمدتاً این نکات را به یکدیگر متصل میکرد تا نیازشان را به عیسی نشان دهد. اما دیگر نمیتوانیم فرض کنیم که این ایدههای پایهای، از نظر عموم پذیرفته و یا قابل قبول باشند. صحبت کردن دربارهٔ ایمان اکنون مستلزم این است که مفاهیم پایهای را پیش از آنکه دربارهٔ هدیه نجات عیسی صحبت کنیم، بسط دهیم.
دوم اینکه صحبت در مورد ایمان مسیحی بسیار دشوار است. در گذشته کسانی که اعتقادی به دین و مذهب نداشتند معمولا به این نتیجه میرسیدند که مذهب برای جامعه چیز خوبی است، هر چند «برای من نیست.» اما مسیحیت و مذهب به طور کلی دیگر به عنوان یک تاثیر خوب در جامعه یا زندگی فردی مورد پذیرش نیستند. تمام اینها از تاریخ کلیسا و حمایت از بردهداری و جنگهای مذهبی تا مشارکت کنونی افراد مذهبی در سیاست و رسواییهای مربوط به سوءاستفاده، معایب و گناهان کلیسای مسیحی در فرهنگ ما ریشه دارند. خشم خاصی نسبت به دیدگاه سنتی مسیحی نسبت به تمایلات جنسی وجود دارد. صحبت کردن در مورد ایمان در حال حاضر به معنی رویارویی با پرسشهای اغلب خصمانه است.
سوم، به افراد جوانتر مکرراً گفته شده است که «هیچ کس حق ندارد به دیگران بگوید، چه ایمانی داشته باشد، بنابراین نباید سعی کنید کسی را به تغییر مذهب ترغیب کنیم.» این جمله البته خود متناقض است، زیرا دقیقا همان کاری را منع کرده است خود انجام میدهد. اما این شعار شعاری است با قدرت فرهنگی بیکران، و برای مسیحیان جوان دشوار است که تحت تاثیر آن قرار نگیرند. شری تِرکِل نیز در کتاب خود با عنوان «گفتگوی بازپسگیرانه» به این نکته اشاره میکند که هر چه بیشتر مردم از رسانههای اجتماعی استفاده کنند، کمتر میتوانند با دیگران همدلی کنند یا خودشان را جای دیگران بگذارند، و این خود باعث میشود نتوانند با کسانی که با آنها مخالف هستند رو در رو صحبت کنند.
به طور خلاصه، بشارت دادن در روزگار ما، بیش از یک نسل پیش به صبر، شهامت و توجه نیاز دارد. و با این حال هیچ جایگزینی برای آن وجود ندارد. عیسی به شاگردانش گفت: «شاهدان من خواهید بود، در اورشلیم و تمامی یهودیه و سامِرِه و تا دورترین نقاط جهان.» (اعمال ۱:۸). در اعمال ۸:۴ به ما گفته شده است که بعد از جفاها در اورشلیم همهٔ مسیحیان (به جز رسولان) پراکنده شدند و «هر جا که پا مینهادند، به کلام بشارت میدادند.» واضح است که همهٔ مسیحیان عطیه و یا خواندگی برای موعظه علنی را ندارند. این بدین معنی است که هر مسیحی در مورد انجیل با دوستان، همسایگان و همکاران خود صحبت کند.
چرا نیاز است که ایمان خود را علنی کنیم
در پایان، آنچه بیش از همه باید در معرض دید عموم قرار گیرد، تعلیم بیشتر نیست (اگر چه بسیار توصیه شده است)، بلکه داشتن انگیزه مناسب برخاسته از درک انجیل است که ما گناهکاریم و از طریق فیض نجات یافتهایم.
حداقل سه دلیل عمده برای بیثمر بودن بشارت وجود دارد. فقدان حساسیت، در مقابل فروتنی که از شناخت این موضوع که ما انسانهایی گناهکار هستیم حاصل میشود. فقدان شجاعت در مقابل دلیریای که از دانستن این واقعیت به دست میآید که خداوند ما را بیچون و چرا دوست میدارد.
و در نهایت وجود بیاعتنایی. به دور و بر خود مینگریم و مردمی را میبینیم که در یافتن معنی، رضایت، امید، اعتماد و اطمینان تلاش میکنند. بزرگترین دلیلی که دهانهایمان را بسته نگه میداریم این است که دوستشان نداریم. اما کلام خدا عشق را تولید میکند (غلاطیان ۵:۶). ممکن است بگویید، «خب، بله، من میدانم که باید آن قدر متواضع، آنقدر با اعتماد به نفس، آنقدر عاشق باشم— اما نیستم.» اما ببینید، با گفتن این موضوع، این نکته را تایید کردید. در نهایت مشکل ناشی از فقدان تعلیم یا دانستن پاسخ به تمام سوالات نیست بلکه مشکل از قلب ما ناشی میشود.
زن سامری را که عیسی در کنار چاه ملاقات کرد به یاد آورید. «پس در پی شهادت آن زن که گفته بود «هرآنچه تا کنون کرده بودم، به من بازگفت،» بسیاری از سامِریانِ ساکنِ آن شهر به عیسی ایمان آوردند.» (یوحنا ۴:۳۹). چرا؟ او تعلیم ندیده بود، اما مسیح او را با رحمت خود تغییر داده بود و حالا دیگر نیازی نداشت که به افکار مردم اهمیت دهد. «بیایید و مردی را ببینید که تمام ناکامیهای مرا میدانست و همچنان به من محبت کرد.» و ایشان به آن زن میگفتند: «دیگر تنها بهخاطر سخن تو ایمان نمیآوریم، زیرا خودْ سخنان او را شنیدهایم و میدانیم که این مرد براستی نجاتدهندۀ عالَم است.» (یوحنا ۴:۴۲).
خداوندا، دلهایمان را به قدری عوض کن که به دوستان غمزده و در هم شکستهمان محبتی را نشان دهیم که شهادت دلیرانه و فروتنانه ما به فیضی که تنها در عیسی یافت میشود را قوت ببخشد.
[1] نسل X متولدین بین ۱۹۶۰ تا ۱۹۸۰
[2] نسل هزاره متولدین بین ۱۹۸۱ تا ۱۹۹۶
[3] نسل Z متولدین بین ۱۹۹۶ تا ۲۰۱۲
[4] Barna Report, 2018