نماد سایت کانون انجیل

چگونه می‌توانم در مورد بهشت یقین داشته باشم؟

چگونه می‌توانم در مورد بهشت یقین داشته باشم؟ تصور پرسشی که مهم‌تر از این پرسش باشد واقعا سخت است. این پرسش به زندگی تمام انسان‌های دنیا مرتبط است. با اینکه همۀ ما متفاوت هستیم، اما همگی در یک‌چیز اشتراک داریم – دیر یا زود همۀ ما خواهیم مرد.

روزی که می‌میریم ممکن است این هفته، این ماه، یا امسال باشد، یا ممکن است هنوز راه درازی تا مرگ در پیش داشته باشیم، اما هیچ چیز قطعی‌تر از مرگ نیست… بالاخره مرگ از راه خواهد رسید. یک روز از خواب بیدار می‌شویم و چه بدانیم یا بی‌خبر باشیم، آن روز آخرین روز زندگی ما بر روی زمین خواهد بود. آن‌وقت چه اتفاقی برای ما خواهد افتاد؟

داستان دزد روی صلیب به ما می‌گوید که چگونه می‌توانیم در مورد بهشت یقین داشته باشیم. داستان او در لوقا ۲۳ آمده است.

دو مرد دیگر را نیز که هر دو جنایتکار بودند، می‌بردند تا با او بکشند. چون به مکانی که جمجمه نام داشت رسیدند، او را با آن دو جنایتکار بر صلیب کردند، یکی را در سمت راست او و دیگری را در سمت چپ. (لوقا ۳۲:۲۳-۳۳).

سپس به ما گفته شده است که یکی از این دزدها گفت: «ای عیسی، چون به پادشاهی خود رسیدی، مرا نیز به یاد آور.» عیسی پاسخ داد: «آمین، به تو می‌گویم، امروز با من در فردوس خواهی بود» (۴۳-۴۲:۲۳).

طبیعی است که فکر کنیم آدم‌ها با داشتن یک زندگی با عمال نیکو وارد بهشت می‌شوند، اما دزد داستان ما در زندگی‌اش کارهای خوبی انجام نداده بود. او یک جنایتکار بود. او در انجیل مرقس به عنوان «راهزن» توصیف شده است و ابعاد جنایاتش به حدی بود که او را به مجازات اعدام محکوم کردند.

هر شرایطی که منجر به محکومیت او شده باشد، شکی نیست که این مرد در زمان زندگی‌اش انسان خوبی نبود و خودش هم این را می‌دانست. این دزد، دربارۀ عادلانه بودن حکم خودش جر‌و‌بحث نکرد، در واقع گفت: «مکافات ما به‌حق است، زیرا سزای اعمال ماست» (۴۱:۲۳).

اینجا مردی را می‌بینیم که در زندگی انسانی خوبی نبوده و زمانش به اتمام رسیده است! او در موقعیتی نیست که کار متفاوتی انجام دهد. با دست و پایی که به صلیب میخکوب شده است، دیگر نمی‌تواند دست به کارهای خوب بزند. و با این حال عیسی به این مرد می‌گوید: «امروز با من در فردوس خواهی بود!»

این حیرت‌انگیز است! این کاملا در تضاد با طرز فکر رایج است که می‌گوید: «وارد شدن به بهشت به نحوۀ زندگی من بستگی دارد. برای وارد شدن به بهشت، باید زندگی مملو از اعمال نیکو داشته باشم تا بتوانم خدا را خشنود کنم.» واضح است که دزد داستان ما این کار را نکرده است. پس چطور وارد بهشت شد؟ پرسش ما هم دقیقا همین است.

و خبر خوش این است که اگر این مرد توانست وارد بهشت شود، پس ما هم می‌توانیم. داستان دزد به ما نشان می‌دهد که چگونه می‌توانیم وارد بهشت شویم، و می‌توان آن را در سه کلمه خلاصه کرد – بازگشت، درخواست، و اعتماد.

۱. بازگشت

دزد حداقل شش ساعت بر روی صلیب بود و در این مدت تغییر قابل‌توجهی در نگرش او نسبت به عیسی رخ داد.

متی به ما می‌گوید که هر یک از این دو جنایتکار در یک طرف عیسی مصلوب شدند. «آن دو راهزن (جمع) نیز که با وی بر صلیب شده بودند، به همین‌سان به او اهانت می‌کردند»(متی ۴۴:۲۷).

پس اینجا دو جنایتکار داریم، و در ابتدا هر دوی آن‌ها به عیسی اهانت می‌کردند. اما بعد، در‌حالی‌که یکی به اهانت کردن ادامه می‌داد، دیگری دچار تغییر شد. کتاب مقدس این تغییر را توبه می‌نامد.

توبه این است که با آنچه دربارۀ خودمان می‌دانیم، با آن مقداری که از گناهمان مطلع هستیم، به آن میزانی که خدا را می‌شناسیم، تغییر یابیم.[1]

پس توبه با گذشت زمان عمیق‌تر می‌شود. هر چه بیشتر در مورد هویت خدا بیاموزیم، و هر چه بیشتر متوجه شویم که خودمان چه کسی هستیم، و هر چه بیشتر بفهمیم گناه چیست، توبۀ ما هم عمیق‌تر می‌شود. اما هر فرآیندی آغازی دارد و داستان دزد به ما نشان می‌دهد که توبه از کجا آغاز می‌شود.

با ترس از خدا آغاز ‌می‌کنیم

دزد به عیسی اهانت می‌کرد، اما پس از آن که به آنچه در پیش بود فکر کرد، سکوتی بر جان او حاکم شد. چرا علیه خدا می‌جنگم؟ اینکه به زودی در پیشگاه او خواهم ایستاد و حساب زندگی خودم را پس خواهم داد چه معنایی دارد؟

اما آن دیگر او را سرزنش کرد و گفت: «از خدا نمی‌ترسی؟ تو نیز زیر همان حکمی!» (لوقا ۴۰:۲۳)

دزد روی صلیب تا حدودی نسبت به خدا شناخت داشت، اما در زندگی‌اش برای خدا اهمیتی قائل نشده بود. اگر به خدا اهمیت داده بود دزد نمی‌شد. در عوض، او ادعاهای خدا در مورد زندگی‌اش را رد کرده بود. راه خودش را در پیش گرفته بود. و هر چه از خدا دورتر می‌شد، وجدانش هم کمتر او را آزار می‌داد.

اما حالا او در آستانۀ ابدیت قرار داشت و ترس از ایستادن در پیشگاه خدا او را فرا گرفت. ترس از خدا سرآغاز روی آوردن به اوست و به پذیرش عیسی مسیح به‌عنوان پادشاه ما منجر می‌شود.

مسیح را به‌عنوان پادشاه می‌پذیریم

دزد رو به عیسی کرد و گفت: «ای عیسی، چون به پادشاهی خود رسیدی، مرا نیز به یاد آور» (لوقا ۴۲:۲۳).

دزد متوجه شد که عیسی یک پادشاه است. اگر او پادشاه است و به سمت مرگ پیش می‌رود، شاید وقتی به آن طرف رسید بتواند برای کمک به من کاری انجام دهد.

عیسی به کسی که او را به‌عنوان یک پادشاه پذیرفته است می‌گوید: «با من در فردوس خواهی بود» (لوقا ۴۳:۲۳).

چگونه می‌توان در مورد بهشت یقین داشت؟ باز‌گردید! از خدا بترسید و خودتان را به عیسی مسیح به‌عنوان پادشاهتان تسلیم کنید.

۲. درخواست

دزد گفت: «ای عیسی، چون به پادشاهی خود رسیدی، مرا نیز به یاد آور» (لوقا ۴۲:۲۳). این درخواست جسورانه‌ای بود. همین چند لحظه پیش، او با دزد دیگر متحد شده بود و به عیسی با تمام توانش اهانت می‌کرد. اگر عیسی هنگام ورود به پادشاهی‌اش این کارش را به خاطر می‌آورد، کار دزد تمام بود. پس دزد از او درخواست کرد.

درخواست کردن یعنی شما وانمود نمی‌کنید که پارسا هستید.

او نگفت: «می‌دانم که اشتباهاتی مرتکب شده‌ام، اما هیچ‌کس کامل نیست، و من کارهای نیکوی زیادی در زندگی‌ام انجام داده‌ام.» در‌‌عوض او گفت: «مکافات ما به‌حق است، زیرا سزای اعمال ماست» (لوقا ۴۱:۲۳).

این مرد با صداقت و فروتنی از مسیح درخواست کرد. او با این حقیقت روبرو شد که گناهکار است. او علیه خدا و هم‌نوعان خودش مرتکب گناه شده بود. و ما نیز شبیه او هستیم. ما در انجام کاری که خدا ما را به آن خوانده است کوتاهی کرده‌ایم و آنچه که او به ما گفته است انجام ندهیم را انجام داده‌ایم.

ما در پیشگاه خدای قادر متعال گناهکار هستیم. و دقیقا به همین دلیل است که عیسی مصلوب شد، جایی که او قربانی فدیه و جانشین گناهکاران شد. «خداوند تقصیر جمیع ما را بر وی نهاد» (اشعیا ۶:۵۳). عیسی گناهان را با مرگ خودش برعهده گرفت، تا ما مجبور نباشیم خودمان آن‌ها را پس از مرگ بر‌عهده بگیریم.

درخواست کردن یعنی ما سعی نمی‌کنیم معامله کنیم

ما دوست نداریم از کسی درخواست کنیم. ترجیح می‌دهیم به جای آن معامله کنیم. و دوست داریم با آنچه ارائه می‌دهیم رهبری را به دست بگیریم: «این کاری است که من می‌توانم برای شما انجام دهم. حالا یک کاری هست که دوست دارم شما برای من انجام دهید.»

اما دزد برای ارائه به عیسی چیزی نداشت. دستانش خالی بود. تنها کاری که می‌توانست بکند این بود که مانند یک فقیر به عیسی روی آورد و از او درخواست کند. و این همان کاری است که او انجام داد.

این مهم است، زیرا اولین واکنش غریزی ما در مورد خدا این است که به یک معامله فکر کنیم. اگر دعا کنم … اگر به کلیسا بروم … اگر سخاوتمند باشم … اگر زندگی نیکویی داشته باشم … خدا مرا به آسمان خواهد برد.

اما اگر با این روش به نزد خدا بیایید این اتفاق می‌افتد: اول، زندگی‌تان را با این طرز فکر سپری می‌کنید که خدا به شما مدیون است، و دوم، آیندۀ خودتان را به معامله‌ای که وجود ندارد گره می‌زنید، زیرا خدا معامله نمی‌کند.

درخواست کردن به این معنی است که شما با دستان خالی نزد عیسی می‌آیید و می‌دانید که نمی‌توانید چیزی به او تقدیم کنید. تنها کاری که می‌توانید انجام دهید این است که درخواست کنید. و با درخواست کردن، خودتان را به رحمت او می‌سپارید و به فیض او چشم می‌دوزید.

کاری که دزد انجام داد خیلی ساده بود. او شروع به ترس از خدا کرد. او وضعیت گناهکار خودش را درک کرد. او از عیسی درخواست کرد که نجاتش دهد و به او به‌عنوان پادشاه ایمان آورد و بقیۀ امور را به دستان عیسی واگذار کرد.

۳. اعتماد

تصور کنید که یک بیماری قلبی جدی دارید و باید جراحی قلب باز روی شما انجام شود. پیش جراح می‌روید و او می‌گوید:«اول می‌خواهم تو را بیهوش کنم و بعد یک چاقوی جراحی بر‌می‌‌دارم و قفسۀ سینه‌ات را باز می‌کنم.»

او با جزئیات وحشتناکی توضیح می‌دهد که قرار است چه کاری انجام دهد، و سپس به شما چند برگه می‌دهد و می‌گوید:«این‌ها مدارکی هستند که باید امضا کنید. زمانی که برگۀ اجازۀ عمل را امضا کنید، مراحل اجرای عمل جراحی را برنامه‌ریزی می‌کنیم.»

مردم این برگه‌ها را امضا می‌کنند، زیرا می‌دانند جراح می‌تواند کاری را برای آن‌ها انجام دهد که خودشان نمی‌توانند از پس آن بر بیایند، و اگر این کار انجام نشود، امید دیگری ندارند. بنابراین آن‌ها خودشان را به طور کامل در دستان جراح قرار می‌دهند: «این کار را انجام دهید. من به شما اعتماد دارم.»

دزد نیز همین‌طور خودش را به دستان عیسی سپرد و عیسی به کسی که به او اعتماد کرده است، می‌گوید: «با من در فردوس خواهی بود». این وعدۀ نجات‌دهنده به هر کسی است که به او اعتماد می‌کند.

اگر به عیسی روی آورید و از او درخواست کنید که شما را نجات دهد، چه چیزی دارید؟ شما کلام او را دارید. قول او را دارید. عیسی می‌گوید: «آن که نزد من آید، او را هرگز از خود نخواهم راند» (یوحنا ۳۷:۶). پس نزد او بیایید و از او درخواست کنید و بر‌اساس قول خودش به او اعتماد کنید.

اعتماد در تاریکی

بلافاصله پس از اینکه دزد به عیسی اعتماد کرد، «تاریکی تمامی آن سرزمین را فرا گرفت…لوقا ۴۴:۲۳). این تاریکی در نیمۀ روز اتفاق افتاد و سه ساعت طول کشید.

سعی کنید خودتان را به جای دزد بگذارید. شما کمی پیش زندگی خودتان و امیدتان به آسمان را به دستان عیسی سپرده‌اید. سپس در تاریکی فرو می‌روید و می‌شنوید که عیسی فریاد می‌زند: «ای خدای من، ای خدای من، چرا مرا وا‌گذاشتی؟» (متی ۴۶:۲۷).

لابد دزد از خودش پرسیده که چه اتفاقی افتاده است؟

اگر به عیسی مسیح اعتماد کنید، ممکن است مواقعی در زندگی‌تان پیش بیاید که تاریکی عظیمی را تجربه کنید. وقتی این اتفاق می‌افتد تعجب نکنید. شما می‌توانید در تاریکی هم مانند زمانی که در روشنایی هستید به وعدۀ عیسی اعتماد کنید.

اعتماد در رنج

هر کسی که می‌گوید اعتماد به عیسی به یک زندگی عاری از رنج منجر می‌شود، آنچه کتاب مقدس واقعا می‌گوید را درک نکرده است. به رنجی که دزد پس از اعتماد به عیسی تجربه کرد فکر کنید. درد مصلوب شدن هر ساعت بدتر می‌شد، چون جای زخم‌های دست‌ها و پاهایش بازتر می‌شد و تب در تمام بدنش می‌پیچید. بنابراین دزد بعد از اعتماد به عیسی درد جسمانی بیشتری نسبت به قبل تجربه کرد!

شما باید در تاریکی به عیسی اعتماد کنید، و ممکن است مواقعی پیش بیاید که مجبور شوید در رنج هم به او اعتماد کنید.

اعتماد در مرگ

درست مثل این دزد، زمانی که مرگتان از راه می‌رسد نیز باید به عیسی اعتماد کنید.

چند سال پیش یک شبان سال‌خورده خیلی بیمار بود و عمر زیادی برایش باقی نمانده بود. یکی از شبان‌ها که به ملاقاتش رفته بود مستقیما به سر اصل مطلب رفت و گفت: «آمده‌ام تا به شما بگویم چگونه بمیرید. زندگی مسیحی خودتان را فراموش کنید.»

«زندگی مسیحی‌ام را فراموش کنم؟ واقعا؟»

«بله. واقعا. و دلیل این حرفم این است: اگر در این لحظات که نزدیک مرگ هستید به کارهایی که برای عیسی انجام داده‌اید فکر کنید، دیری نمی‌گذرد که متوجه می‌شوید چه کارهای زیادی را برای عیسی انجام نداده‌اید، چه کارهایی را ممکن است برای عیسی انجام داده باشید، و چه کارهایی را می‌توانستید برای عیسی بهتر از این انجام دهید. و اگر این کار را بکنید، به زودی در احاطۀ شک و ترس قرار خواهید گرفت.»

«پس باید چه کار کنم؟»

«کارهایی را که برای عیسی انجام داده‌اید فراموش کنید و چشمانتان را کاملا به آنچه عیسی برای شما انجام داده است بدوزید.»

راه مردن، همان راه زندگی کردن است. آنچه را که برای عیسی انجام داده‌اید یا نتوانسته‌اید انجام دهید را فراموش کنید و فقط به آنچه عیسی بر روی صلیب برای شما انجام داده است اعتماد کنید.

امروز این دزد در بهشت است و دلیلش این نیست که او عاری از گناه بود یا در زندگی‌اش به اندازۀ کافی اعمال نیکو انجام داده بود. دزد در بهشت است، زیرا عیسی بهای گناه او را پرداخت و به او زندگی تازه و ابدی عطا کرد. کاری که عیسی برای دزد انجام داد را می‌تواند برای شما هم انجام دهد.

تفاوت

اما به یاد داشته باشید که آنجا دو دزد حضور داشتند، و در‌حالی‌که یکی نجات یافت، دیگری گمشده باقی ماند. هر دوی آن‌ها نیاز یکسانی داشتند و به هر دو فرصت یکسانی هم داده شده بود. هر دو در کنار عیسی بودند. هر دو شنیدند که او دعا می‌کند:«ای پدر، اینان را ببخش، زیرا نمی‌دانند چه می‌کنند.»

اما در اینجا تفاوتی وجود داشت: در‌حالی‌که یکی با توبه و ایمان به عیسی روی آورد، دیگری از عیسی دور باقی ماند.

شاید با خودتان فکر کنید، من نمی‌خواهم در حال حاضر تعهدی بدهم. من می‌خواهم تا فرصت دارم به این موضوع فکر کنم.

اگر این گزینه را انتخاب کنید، یکی از این دو اتفاق خواهد افتاد: یا توبه می‌کنید و سپس آرزو می‌کنید کاش زودتر توبه کرده بودید، یا قلبتان نسبت به عیسی سخت می‌شود، و اصلا به سراغ او نخواهید آمد. پس همین حالا با ایمان و توبه نزد عیسی بیایید.

یا شاید می‌ترسید که برای روی آوردن به او خیلی دیر شده باشد. دزد روی صلیب را به خاطر داشته باشید. برای او دیر نبود و برای شما هم دیر نیست. زمان آن است که به عیسی روی آورید، از عیسی درخواست کنید و به عیسی اعتماد کنید. زود رسیدن بهتر از دیر رسیدن است، اما دیر رسیدن بهتر از هرگز نرسیدن است.

این دعایی است که می‌توانید از آن استفاده کنید:

من سزاوار ورود به آسمانِ تو نیستم، اما ایمان دارم که تو پادشاه هستی و برای من روی صلیب مردی، پس از تو می‌خواهم که مرا به یاد آوری و مرا به پادشاهی خودت بپذیری. و من به وعدۀ تو اطمینان دارم که کسانی که نزد تو می‌آیند هرگز رانده نخواهند شد.


[1]  اقتباس از جِی. آی. پَکِر (J. l. Packer)، در کنارش راه رفتن، صفحۀ ۸۵، Baker، ۲۰۰۵.

خروج از نسخه موبایل