به نظر میرسد که شاگردان عیسی سخت درگیر نگرانی در مورد جایگاه و مقام بودند. ایشان در هر سه انجیل (متی ۱:۱۸، مرقس ۳۳:۹-۳۴، لوقا ۴۶:۹) بین خود دربارۀ این بحث میکردند که چه کسی بزرگتر است. حتی در شام آخر، شب قبل از مصلوب شدن مسیح جدالی بین ایشان درگرفت در این خصوص که چه کسی از همۀ آنها بزرگتر است (لوقا ۲۴:۲۲).
به نظر میرسد که از بین دوازده شاگرد، چهار تن بهعنوان رقیب در نقش گرانقدرترین رسول از دیگران متمایز بودند. پطرس، یعقوب و یوحنا در تمام وقایع ثبت شده در طول خدمت عیسی حضور داشتند. و پطرس، یوحنا، یعقوب و اندریاس در صدر فهرست رسولان به چشم میخورند (متی ۲:۱۰-۴، مرقس ۱۶:۳-۱۹، لوقا ۱۴:۶-۱۶، اعمال ۱۳:۱). هرچند به نظر میرسد در این فهرست پطرس بیش از سایرین درخور این عنوان بود.
اما بعداً پولس پا به عرصه گذاشت.
پطرس احتمالاً خود را باهوشترین فرد از گروه اصلی میدانست. او میتوانست خود را فردی هوشمند به اندازۀ یوحنا، یعقوب و اندریاس بداند که همگی مانند او سابقاً ماهیگیر بودند. اما پولس متفاوت بود. این فرد خیمهدوز، بسیار تحصیل کرده بود و به زبان یونانی کوینه[1] تسلط داشت و تحت تعلیم یک خاخام به نام گمالائیل بود (همان فریسی که پطرس و سایر رسولان در سنهندرین[2] با او روبرو شدند [اعمال ۵:۱۷-۳۹]). با استدلال میتوان نشان داد که پولس باهوشترین رسول بود.
البته پطرس نیز باهوش بود و به بیش از یک الهیدان قابل و توانا تبدیل گشت. با این وجود به نظر میرسد که او این فروتنی را داشت که به هوش و فهم برتر پولس اعتراف کند. او حتی اقرار میکند که «نامه های او [پولس] شامل مطالبی است که درکش دشوار است» (دوم پطرس ۱۶:۳)، او در واقع به پایینتر بودن هوش خود اعتراف میکند، اعترافی که گفتن آن سخت بود.
پولسهای اطراف ما
بسیاری از ما شرایطی مثل پطرس داریم. برای روسا یا کنار همکارانی کار میکنیم که «باهوشتر» از ما هستند، یعنی توانایی ذاتیای در فهم و درک یا سطح دانش شغلیای دارند که فراتر از ماست. ممکن است حتی ضریب هوشی ما در مقایسه با کل جمعیت بالای حد متوسط باشد ولی با این حال خودمان را بین افرادی باهوشتر ببینیم. دور و بر ما پر از پولس هاست. به یقین این تجربۀ من در سه دهۀ اخیر بوده است.
وقتی در نیروی دریایی بودم، در قسمتی که کار میکردم (مربوط به دستگاههای خودکار هواپیما) برخی از توانمندترین و باهوشترین زنان و مردان در ارتش آنجا مشغول به کار بودند. تواناییهای من از هر نظر در مقایسه با آنها زیر متوسط بود. پس از آنکه خدمتم را تمام کردم، در یک سری مشاغل مثل سازمان پژوهشی، سازمانهای دولتی، مجلات و سازمانهای خدمتیای مشغول به کار شدم که همیشه جزو پایین ترین فرد از لحاظ هوش و تحصیل در گروه بودم.
شما هم ممکن است در شرایطی مشابه باشید. ممکن است یک شخص تازه فارغالتحصیل شدهای باشید که وارد یک شغل چالشبرانگیز شدهاید یا کارمندی باتجربه هستید که سعی میکنید بر سندرم سَربار بودن غلبه کنید (یعنی دائماً این ترس را دارید که بهعنوان یک فرد «قلابی یا کلاهبردار» معرفی شوید). اگر چنین است، احتمالاً از این موضوع غافلگیر میشوید که باهوشترین فرد گروه نبودن مزایا و امتیازاتی دارد. در ذیل یک سری درسهایی را که یاد گرفتهام ارائه میدهم که ممکن است برای شما مفید باشند:
پنج درس برای کار کردن با افراد باهوش (باهوشتر)
از آزادی عمل خود بهره ببرید – روی باهوشترین فرد گروه فشار زیادی است، و در عوض شما یک آزادی عمل واقعی دارید از اینکه هرگز با چنین مشکلی روبرو نیستید. اگر در محل کار خود به باهوشترین فرد معروف هستید، با افشای اینکه چیزی را که همه میدانند و شما نمیدانید، دائماً در خطر از دست دادن جایگاهتان هستید. اما اگر چنین جایگاهی برای از دست دادن ندارید، آزاد هستید که سوالات «احمقانه» بپرسید که دانش و فهم شما را بالا میبرد.
معذرتخواهی یا احساس حقارت نکنید…– پذیرفتن اینکه اطرافیان شما از هوش و استعداد بیشتری برخوردارند، هیچ مشکلی ندارد. اما هوش خود را دست کم نگیرید. اکثر اوقات با صفاتی مثل دورویی یا ترحم به حال خود شناخته میشوید، انگار که به فروتنی خود میبالید یا به دنبال تعریف دیگران هستید. بهجای اینکه توجه دیگران را به آنچه کم دارید جلب کنید، راز «قانع بودن در هر حال» را یاد بگیرید (فیلیپیان ۱۱:۴). ممکن است که برای انجام هر کاری به قدر کافی باهوش نباشید اما به اندازۀ کافی باهوش هستید که برای اهداف خدا بهکار گرفته شوید.
…اما سخت تلاش کنید که تواناییهای خود را بالا ببرید– ما معمولاً «باهوش بودن» را با IQ بالا یکی میدانیم و فرض میکنیم که این یک خصوصیت ذاتی و غیرقابل تغییر است. اما آن نوع «هوشمندی» را که به شکوفایی عمومی منجر میگردد میتوان از طریق تلاش بالا برد. هفت سال پیش، معلم مشهوری به نام ای. دی هیرس پسر[3]، خاطرنشان کرد که «همبستگی میان اندازۀ دایره واژگان و فرصتهای زندگی به اندازۀ همبستگیهای موجود در تحقیق آموزشی، محکم و پابرجاست.» او این طور ادامه میدهد:
البته واژگان با دانش همبستگی کامل ندارند. افرادی که از اندازۀ یکسانی از دایرۀ واژگان برخوردارند ممکن است در استعدادها و عمق درکشان تفاوت چشمگیری داشته باشند. با این وجود، برای دانش انباشته شده و توانایی عمومی، شاخصی بهتر از اندازۀ دایره واژگان یک شخص وجود ندارد. به بیان ساده: دانستن کلمات بیشتر شما را باهوشتر میکند.
هیرس در ادامه توضیح میدهد که چرا دایرۀ لغات وسیع در نتیجۀ حفظ کردن فهرست لغات پدید نمیآید بلکه «مستلزم این است که دربارۀ جهانهای طبیعی و اجتماعی، معلومات و دانش کسب کنید» و این امر از طریق روشی به نام «آموزش مبتنی بر محتوا» اتفاق میافتد. مطالعۀ گسترده و پیوسته راهحلی ایدهآل برای باهوشتر شدن است (حداقل این تجربۀ من بوده است). روش دیگر، بهرهمند شدن از افراد باهوشی است که در اطراف شما هستند. از همکاران یا دوستانتان سوال بپرسید و برای تعلیم و تقویت خودتان از دانش ایشان بهره بگیرید. شاید پطرس همیشه نامههای پولس را درک نمیکرد اما احتمالاً از رابطهای که با این رسول و دوست خود داشت استفاده میکرد تا درک و فهم خود را بالا ببرد.
افراد باهوش را خدمت کنید – اگر افرادی باهوشتر از شما در اطرافتان هستند، احتمالاً دلیل آن این است که خدا شما را آنجا قرار داده تا ایشان را خدمت کنید. بسیاری از مشاغل دانشمحور، معمولاً یک سری شخصیتهای محدودی را جذب میکنند. ممکن است از عطایا یا موهبتهایی نظیر همدلی برخوردار باشید که اغلب در زمینه و رشتۀ خاص شما نمایان نمیشوند. از آن تواناییها برای بنای اطرافیانتان استفاده کنید.
همچنین میتوانید از فروتنی خود استفاده کنید تا به دیگران نشان دهید که چگونه از عطایای ذهنی خود استفاده کنند. همانطور که گرنت ماکاسکیل[4] میگوید، درک و معرفت، اغلب بهعنوان کالا یا ابزاری تلقی شده که در نظام اقتصادیِ موفقیت و عزت و احترام عمل میکنند. آنها چیزهایی میشوند که بدست میآوریم و سپس بر سر آنها معامله میکنیم، در حالی که باید با قدردانی دریافت شده و بهعنوان موهبت به اشتراک گذاشته شوند. ماکاسکیل میگوید: «معرفت و دانشِ کامل بهجای آنکه در جهت حفظ لایهها بین دانا و نادان عمل کند- «کسانی که از آن برخوردارند» و «کسانی که از آن بی بهره هستند»- به منبع یا سرچشمه ای تبدیل میگردد که مفاد آن را به دیگران منتقل میکند تا برکت را به ایشان برساند.» ما میتوانیم به افراد باهوش کمک کنیم که استعدادها و دانش خود را با ما و با دیگران درمیان بگذارند و بدین طریق به ایشان خدمت کنیم.
همچنین میتوانیم به ایشان کمک کنیم و نشان دهیم که همانطور که جان پایپر میگوید اگر دانش و معرفت در خدمت دیگران نباشد، آن دانش حقیقی نیست. پایپر اضافه میکند که «اگر دانشی دارید که بهجای محبت ورزیدن شما را مغرور میکند، اصلاً هیچ چیز نمیدانید.»
بهخاطر داشته باشید: هوش همه چیز نیست– در هر فرهنگ و اقتصاد موجود در سراسر تاریخ، برخی خصوصیات یا تواناییهای فیزیکی نسبت به سایرین ارزشمنتر شده است. چالاکی و تیزبینی از خصوصیات برتر برای قبایل شکارچی به شمار میرفت. بُنیه و استقامت از جمله خصوصیات برتر برای جوامع متمرکز بر کشاورزی بود. و در عصر «دانشورزان»، مهارت در پردازش و مدیریت اطلاعات جزو توانایی ها به شمار میرود.
داشتن حداقل مهارت در کار با دادهها و اطلاعات، اغلب جزو مِلاکهای مهم برای پیدا کردن شغل بهحساب میآید. اما نگه داشتن یک شغل اغلب مستلزم سایر خصوصیات است، از جمله صداقت و یکپارچگی شخصیت، معتمد بودن، و آرام و معتدل بودن. اگر نمیتوانید در محل کارتان جزو باهوشترین فرد باشید، سعی کنید به طُرق دیگر بدرخشید. کسی باشید که بیشترین تحمل و استقامت را دارد، که کتاب مقدس با صفات «بردباری» و «استواری» مشخص میکند. کسی باشید که توانایی بهکار بستن حکمت را دارد. با ارائۀ توانایی متفاوت و نه فقط هوش، همان شخصی باشید که گروهتان نیاز دارد. و مهمتر از همه، کسی باشید که خدا از شما انتظار دارد، آن هم با استفاده از افراد نخبهای که به شما داده تا به دیگران برکت برسانید.
[1] Koine Greek
[2] دادگاه و شوراي عالي بني اسرائيل در اورشليم
[3] E. D. Hirsch Jr.
[4] Grant Macaskill