قلب انسان از خلاء متنفر است. ما هرگز خدا را صرفاٌ به این دلیل که برای او ارزش کمی قائل هستیم ترک نمیکنیم؛ ما همیشه خدا را با آنچه که برایمان ارزش بیشتری دارد معاوضه میکنیم.
این را در رومیان ۲۲:۱-۲۳ میبینیم: «اگرچه ادعای حکمت میکردند، امّا احمق گردیدند و جلال خدای غیرفانی را با تمثالهایی شبیه انسان فانی و پرندگان و حیوانات و خزندگان معاوضه کردند.» ایشان احمق گردیدند. این نهایت حماقت است. بنیادیترین مفهوم گناه عبارت است از: معاوضۀ جلال خدای غیرفانی با هر چیزی که بیشتر از خدا برایش ارزش قائلیم. ما به خالق نگاه میکنیم و سپس او را با چیزی که خلق کرده معاوضه میکنیم.
تعریف من از گناه
ریشۀ تمام سوء استفادهها از پول، رابطۀ جنسی و قدرت، وضعیت گناهآلود قلب یا بهعبارتی همین تباهی است. تعریف من از گناه این است: هرگونه احساس یا فکر یا عملی که از قلبی بیرون بیاید که خدا را بر تمام چیزهای دیگر ارج ننهد. چنین قلبی ریشه و منشاء تمام گناهان میباشد – قلبی که همه چیز را بالاتر از خدا قرار میدهد؛ قلبی که برای خدا ارزشی بالاتر از هر چیز و هر کس قائل نمی شود.
گناه عمیقترین، قویترین و فراگیرترین مشکل موجود در میان نسل بشر است. در واقع، زمانی که پولس ذات یا ریشۀ گناه را بهطور شفاف بیان نمود (رومیان ۱-۳)، در فصلهای بعد، شدت و قدرت بالای آن را برای ما آشکار کرد. او گناه را تشبیه کرد به پادشاهی که در مرگ حکمرانی میکند (۲۱:۵)؛ مثل اربابی که فرمان میراند (۱۴:۶)؛ اربابی که اسیر میکند (۶:۶، ۱۷-۱۶، ۲۰) و بدان فروخته شدهایم ( ۱۴:۷)؛ نیرویی که گناهان دیگر را بهبار میآورد (۸:۷)؛ قدرتی که شریعت را به تصرف درآورده و میکُشد (۱۱:۷)؛ اشغالگری متخاصم که در ما ساکن است (۱۷:۷، ۲۰)؛ و قانونی که ما را اسیر میسازد (۲۳:۷).
گناه در اصل رفتاری نیست
تا زمانی که تولدی دوباره پیدا نکردهایم، این واقعیت عمیق، قوی و فراگیرِ گناه، ما را تعریف میکند. باید یک معجزه اتفاق افتد، در غیر این صورت خصومت عمیق نسبت به خدا ما را تا ابد کنترل میکند و به هر سویی میکشاند. عیسی این مطلب را چنین بیان نمود: «آنچه از بشرِ خاکی زاده شود، بشری است؛ امّا آنچه از روح زاده شود، روحانی است. عجب مدار که گفتم باید از نو زاده شوید!» (یوحنا ۶:۳-۷). ما بهخاطر تولد اولیهمان چیزی نیستیم جز بشر خاکی – از روح و حیات خدا خالی هستیم. اما وقتی «از روح زاده میشویم» روح خدا به ما حیات روحانی میدهد و در درون ما حرکت میکند و تا ابد در او حیات داریم.
آن حیات همراه با نور راستی میآید. «من نور جهانم. هر که از من پیروی کند، هرگز در تاریکی راه نخواهد پیمود، بلکه از نورِ زندگی برخوردار خواهد بود» (یوحنا ۱۲:۸). حیات جاودان و نور راستی همواره با هم هستند. هنگامی که روح به ما حیات میبخشد، «در نور سالک هستیم.»
پولس در ادامه برای تاکید بر اسارت سختی که قبل از این تولد تازه در آن بودیم، میگوید: «میدانم که در من، یعنی در نَفْس من، هیچ چیز نیکویی ساکن نیست» (رومیان ۱۸:۷). آنچه ما جدا از این تولد تازه (خلقت تازه بهواسطۀ روح خدا و بهخاطر مسیح) هستیم، مقاومت دربرابر خداست. «زیرا طرز فکر انسانِ نفسانی با خدا دشمنی میورزد، چرا که از شریعت خدا فرمان نمیبرد و نمیتواند هم ببرد» (۷:۸). چرا نمیتواند؟ زیرا نمیخواهد. ما با این موضوع که خدا برتر و بالاتر از هر چیز و هر کسی است مخالفت میورزیم (۲۸:۱). او را معاوضه میکنیم زیرا چیزهای دیگر را بیشتر ترجیح میدهیم.
پس ما باید این مفهوم را که گناه عمدتاً چیزی است که انجام میدهیم، کنار بگذاریم. این طور نیست؛ گناه عمدتاً چیزی است که هستیم– تا زمانی که به خلقتی جدید در مسیح درآییم. و حتی پس از آن نیز، دشمنی همیشه حاضر و درونی داریم که بایستی هر روزه با روح القدس آن را بکشیم (۱۷:۷، ۲۰، ۲۳؛ ۱۳:۸).
گناه قبل از مسیح قدرتی بیگانه در ما نیست. گناه ترجیح ما به هرچیزی است بجای خدا. گناه رد کردن خدا از جانب ما است. گناه معاوضۀ جلال خدا با چیزهایی است که جایگزین آن میکنیم. گناه سرکوب کردن راستی او از جانب ما است. گناه خصومت و دشمنی قلب ما نسبت به اوست و همان است که در اعماق قلب خود هستیم، البته تا قبل از ایمان به مسیح.
برای چه آفریده شدهایم
آنچه در برابر این توصیف مایوسکننده دربارۀ ریشۀ مشکلاتمان در رابطه با پول، رابطۀ جنسی و قدرت آشکار میشود این است که این مخدوش شدن روحمان چیزی نیست که برای آن آفریده شده باشیم. هدف از خلقت ما این بوده که خدا را بشناسیم، او را جلال دهیم و از او سپاسگزار باشیم (رومیان ۱۹:۱-۲۱). هدف این بوده که او را ببینیم و با دیدن او زیباییاش را منعکس کنیم. ما قرار بود این هدف را نه با معاوضه کردن او با چیزی، بلکه با ترجیح دادن او به هر چیزی جامۀ عمل بپوشانیم. ما آفریده شده بودیم تا خدا را جلال دهیم و آن هم با ارج نهادن او بر هر گنجی، لذت بردن از او بیشتر از هر لذتی، اشتیاق داشتن نسبت به او بیشتر از هر اشتیاقی، مغتنم شمردن او بیش از هر پاداش و غنیمتی، و خواستن او بیش از هر خواستهای.
نشانۀ یک مسیحی راستین این نیست که گناه هرگز بر او چیره نشود – و نه اینکه خواستههای ما بهطرز بیعیبی متمایل به خدا هستند. نشانۀ یک مسیحی این است که ارج نهادن مسیح بر هر چیزی، اساس و بنیاد زندگی ما را تشکیل میدهد. او جایگاهی در قلب ما دارد که بارها و بارها ما را به عقب میکشاند تا سرسپردگی و محبت ما را نسبت به خود بهعنوان والاترین مقام احیا نماید. مسیحیان دریافتهاند که روحی که در ایشان ساکن است ارزش عیسی را بالاتر از هر چیزی میبرد و هنگامی که آن ارزش را چنانکه باید حس نمیکنیم، ما را به توبه سوق میدهد. «ولی اگر به گناهان خود اعتراف کنیم، او که امین و عادل است، گناهان ما را میآمرزد و از هر نادرستی پاکمان میسازد» (اول یوحنا ۹:۱).